موضوعات این مطلب :
گویا
,
چهار دوست به نامهای خلیل، فریدون، بهرام و حسن برای سرگرمی سرِ کیف زنی شرط بندی می کنند، اما این بار قرعه به نام «خلیل» میافتد….
خیلی اوقات دایره دوستان ما تعیین کننده سرنوشت ماست. در کتاب صوتی دعوت شدگان این دوستی باعث دردسرهای فراوانی می شود که به شنیدنش می ارزد.
… شما می دونید من الآن دارم کجا می رم ؟
– دیدی دیدی ۲۰ سوالی درست کرده تا جونش رو نجات بده .
– خیلی خوب میگم دیگه الآن . دارم میرم خونه همون مهشید خانومی که دخلتون رو آورده .
– ببینم برای چی میری ؟
– اِ .. مگه خبر ندارید کار من بالا گرفته ؟ مهشید خانوم اومد خونمون و با مادرم آشنا شد .
– چی .. چی .. با عفت خانوم .
– لابد همچی هم بهش گفته . از جریان ما و زدن کیفش و فرار ما و .. ما هم پخش خیابون شدیم .
– اگه مادرت به گوش مادر بزرگم برسونه کارم تمومه . منم هیچ جا ندارم که برم ..
– اگه بابای منم بفهمه دیگه بی جائیم حتمیه .
– نه بابا نترسین . به مادرم هیچی نگفت .
– پس چی داری برای خودت بلغور می کنی ؟
– نه بابا جفنگ گفتنش واسه اینه که از دست ما قِصِر دربره .
– آره حسن دخلشو بیار تا واسه ی ما خرطومشو درازتر نکنه .
– آره بابا این کارا که از تو برنمی یاد . خیال کردی می تونی قِصِر دربری .
– نه صبر کن . صبر کن . درسته که مهشید خانوم به مادرم هیچی نگفته . ولی اگه من فردا نرم و تو خونش کار نکنم همه چیز رو به مادرم میگه . شایدم به پلیس .
– چی ..
– بله الآن هم دارم می رم خونشون برای افطاری دادن به مهموناش تا یه وقت به سرش نزنه پلیس رو خبر کنه .
– هی ای یارو عجب نالوتی گری هست . زده رو دست همه ماها .
– ببینم راسته که می خواد ازت بیگاری بکشه .
– دروغم چیه . با من بیائید تا خودتون ببینید .
دانلود کتاب با لینک مستقیم